قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی
قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی

عُروَة وُ ثقی


 

عُروَة وُ ثقی


بشنودی ازمن آنچه نمایش گمانه بود

سازی نواختی که نوایش شهانه بود


هرچند سواد عشق به بلندای دل فزود

نورش زدود آنچه ز جانش روانه بود

مهرازدلست ودل به هوای محبت است

ما را محبت تو دما دم بهانه بود

شهرسکوت دل به شهادت نواخت اشک

دستان گرم تو به نهایت رهانه بود

آری بریخت اشک دل ازماضی زمان

مستقبلش نشان و کمانش زمانه بود


بس کن دلا صبور باش نه اینگونه بگذرد

آوای عشق و نصرت یاران ترانه بود


توفیق ره به اذن ملک بود و بازازاوست

    ازاو طلب که موهب رحمش سرانه بود


ساز رضا و نغمه امید نصرت است

آوای چنگ عُروَة وُ ثقی کرانه بود


دیوانه



دیوانه

دل من تاب ندارد شدست دیوانه .........سر سودای تو دارد بگیرد بانه

 نفس عشق گرفتست گریبانش را ........کش کشانش ببرند ونزند او چانه

شوق دیدار حبیبش زده بر چشم وزبان ......حق گواهست برآن بوی خوش ریحانه

  به شبی گریه کند یک شب دیگرناله ........همه شب آه کشد بلکه رسد مستانه

  کنج عزلت بگزیدست دلم ای فریاد .........به گهی اشک بریزد به گهی دردانه

  سوز عالم بنوازد دل من چشم گواه است ......می رنگین تو خودست نگیرد بانه

قدمی بهر حقیقت که تو کردی اینها .......بسرایم چو قمری به کجا شد لانه

  زشت و زیبا همه هستی وجود است دلا ........ماه و استاره به ظلمت نزنندی چانه

  ساقی نور بده باده و لبریزش کن .........زلف مشکین تو هر دم بزنم بر شانه

  هر دو عشقست یکی شمع بود نور دهد .......یا که در گردش ایام شود پروانه

   من و نصر و همه عالم وادم بزنیم ...............به توکل که شود در دو سرا یارانه


یوسف وجود




یوسف وجود



یوسفان در چاه غفلت مانده ما از بی کسی

داده دل را احمقانه بر هوا از نا کسی


دست یوسف را ز چه بر گیر و آرش درمیان

تا دلت آسوده گردد گل تو را آرد بسی


هر چه گویند از جمال و از کمالات و رخش

صوت و حرف و باد باشد تا به مفهومش رسی


هاتفی می خواهد از ذات و تبار عاشقان

نی به گوش کین و ظلمت یا به گوش هر خسی

خلق و خوی یوسفی باید به بستر بود تا

یوسفان مستانه آیند در میان هر کسی

 

پیشتازان خرد در بند صورت نیستند

سیرتی را بنگرند و خو و بو را در کسی


خواب ملایک



خواب ملایک    


خواب دیدم که ملایک همه بیدار بدند    

  رو سپید و همه دلجو به شب تار بدند      

دایما ذکر ملک بر لب و تسبیح وجود    

           همه پیمانه به کف هاتف پر بار بودند                

            

ظاهرا ساکت و آرام خموشی در کار  

     با طنا گوش بدرحامل ایثار بدند         

از هر آنکو بشنیدند سخن عشق و خرد    

      به طلب خواهی او طالب دیدار بدند          

         

ساختار ملکوت عزلی از ید عشق   

       موهبی بود که یاران همه در غار بدند          

ونشانی وجود و طلب و عشق و نیاز  

    شاهدی گشت که نیکان همه بیدار بدند       

    

هاتفی گفت که تصویر افق سایه روز  

          مزدگانیست به پاکان که بدل یار بدند            

این همه شاهد و ساقی که به میخانه در است  

         امر مطلق ز حق آورده نگون ساز بدند           

          

نصر مشق ادب از دست خط یاران چو نوشت 

  خود گواه است که مستان همه هشیار بدند     



مرغ عشق




بنام خداوند عشق و خرد

مرغ عشق

بر درخت قدر سبز سپید ......روی یک شاخه پر برگ و قوی

شاخه مهر و محبت ........مرغک عشق نشست ....چه سراسیمه و مست

باد و طوفان شدید بشد از خشم پدید

تنه از شدت طوفان بلا می لرزید

شاخه حرص شکست  .......شاخهء زور خودش را جمع کرد

هم به سوی پف طوفان بلا سر خم کرد

شاخهء مهر و صفا  ........پوششی داد به مرغک ز وفا.....برگها را سپری ساخت به باد

زیر انبوهی برگ........مرغ عشق را جا داد............

مرغ رو کرد به خدا........مکن ای دوست تو این شاخه جدا .....مکن ای دوست تو این شاخه جدا

خشم چون نام خدا را بشنید .......دم مهر .....عشق پر آوازه شنید

نرم شد ...چند لرزه دیگر بداد .......تا بیامد خشم الله اش به یاد..........

آفتاب از قدم صبح سپید بر درخت می تابید .......نفس باز نسیم .....

از گلستان زد و پر کرد شمیم

خوش طراوت شد دشت ..........همه در خیر و گذشت

جویباران جاری ...........همه جا بیداری....همه جا بیداری
مرغها پر زده از کوه سرازیر شدند


همه پرواز کنان می خوانند .......وازه عشق و محبت به نوا می راندند
همه با هم هم سو .....همه با هم خوش رو
همه با اشک به نوا....همه با هم به دعا

مکن ای دوست تو این شاخه جدا......مکن ای دوست تو این شاخه جدا