قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی
قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی

سگ مجروح



رهگذر ای هم نفسم ....

یک دم و آنی ...به تامل بنشین ....گوش بده بر نفسی کو زقفس
....نای برآورده زدل می خواند

عزیزان خواهشمند است با تامل داستان حقیقی را تا کسب نتیجه پیگیری فرموده ابراز نظر فرمایید.


سگ مجروح

بود یک شـب از زمستان سرد و سوز ........خـستـه و بـی حـوصـلـه بـودم ز روز

نـاگـهــان دیـدم بــره غـوغـا شـدسـت .......درخـیـابان مـحـشـری بـرپا شـدسـت


پــیـشـتــر رفــتــم بــدیـدم تــــولـه ای ......
دست و پا بشکسته در خود لوله ای


در مـــیـــان ره فـــتـاده بـــر زمــیـن ............مادرش چـون حارسـان کـرده کـمین


آن سـگ حارس که بـود مادر ورا

ســــد معـــبــرکــرده بــسـتـه راه را

گاه گاهی میدوید عرض خیابان را بحرص
با نگه برآسـمان می گـفت ای فریاد رس......

زوزه ها بابغض زسیـنه می کـشیـد .......پـارس مـیکـرد نـالـه مـیـزد میـدویـد

بـرخلایق حـمـله میکـرد می جهـیـد ........فعـل وافعـالی که از سگ بود بعـیــد


تــولــۀ بــیــچـاره هـــم از زور درد

نـالـه اش بـا مـادرش هــم را ه کــرد

نی به کس جرات رود پیشی و پـس....... نی شجاعت که کشد یک کـس نفس

در دلــم نــوری ز یـزدان شــد پـدیـد .........یک دو جمله گفتمی تـا سـگ شنـیـد

رفـتـمـش نــزدیـکــتــر گــفـتـم بــیـا
پـارس کــرد....... یعــنـی بـرو ایـنـجا نـیـا

گفتمش نـیّت به خـیرست ای غمین....... پـارســی زد ..کــه نـیـا گـفـتـم همـیـن

تـرس بـرمـن زد ز خـشــمش نا هوا .......رو بـه حــق کــردم و گـفـتم ای خــدا.......

روی کـرد بـر آسـمان زوزه کــشیـد............ رحـمـت حــق خــشــم او دردم بـریــد


پس عقب رفت سگ یواش و پرحواس

یعـنـی ایـنـکه تـو بـگـیـر ازمن قیـاس

چهـارچـشمـی پـرنگـه بـردست من........ مـن بـه صحبت با زبان و دست و تن

دو زبـان فـــهــم از ورا آمــوخــتــن

کــی کـجـا چــه را تــوانــنــد دوخـتـن

نـرم نـرمـک دسـت کـشیدم توله را .........تـــولــه هـــــم آرام شــــد از درد و آه


هـــردو دســت در زیـــر او انــداخــتـم

بــســتــری با هــردو بــــازو سـاخـتـم

مـادرش در مـن نـگه می کـرد تـیز ..........هـرحـرکـت را بـه فـهمـیــد از غـریـز

توله سگ را روی دسـت بـرداشتـم

ســــروسـیـنش در بـغــل بـگــذاشــتـم

خـلق گـریان سگ جلـو من پشت او .......هـم چـو مـومـی بـرکف و درمشت او


گیج و پشت کوبیده دست دررفـته بود

پـــوز و رویـــش خـاکی و ژولیده بود

دسـت رابـستـم به پـیـراهـن زخـود........ پـشـت او مالـیــدم و خــود چـاره شــد

آب جــــوب بـگـذاشــتـم درپــوز او

آب را خورد جان گرفـت زد زوزه او

دســت او مـالــیــدم و پایــش چــنـان ........مــادرش آمـــد کـــنــارم نـا گـــهــان


لـیـس مــیـــزد مـادرش دســت مرا

من شـــدم گریان که چونست ماجرا

آخــرالامـر یک نـگـه درمن فزود ............بـعـد نـگـه بــر آسـمان زوزه نــمــود

زوزه هـای جـانـگـــداز و ســــوز او

قـطـره قـطـره اشـک شــد در پـوز او......

بــوســه ای کـردم زهـردو بعـد ازآن.......... رفــــتــــم انـــدروادی حـیــران جـان


نـی دلــم بــود کـه روم درخـانـه ام

نـی بــــمــانـــم خـود مـگــردیـوانه ام

قـــرب و پــستی رابه فهمـیـدم خــدا ........در هــمــیــن افـکـارمـن گـشـتم جــدا

مـادرش آمـد بـه پــشتــم چــنــد بار........... گـفـتـمـش رو ای حــدیــث روزگــار

پارس میکرد رو تو ...چشمم کورنیست

رو که انــجــام دلـسـت و زور نـیـست

مثــل سـگ واقـی بـراوکـردم بــرو ..........واقـو واقـی زد کـه حـرف راتــو شنو

من دویــدم او دویــد هـم سـوی هـم

تـا رسـیــدیـم دربـغـل گـشتیـم جمع

سـرتـکان می داد و دم او هـر نفس........ لـیــس مـیـزد بـرســــر و انـــدام ودس

باصــدای ریــزجــیـــغ مانـنـد خـود

می نــمـود احساس دل را آنچه بـد....

دست می مالـیـــدمی بـــرگـوش او ..........آفـریـن می گـفـتـمـی بــرهــــوش او


بعـد گفتم که بــرو پـیــش مــریــض

رفـت و کـوته کردم این قصـۀ عریض

بـعــد ازآن روز عـجـیـب پــرخـبـر............... روزگـارم شــــد سـپـیــد و پــر ثــمــر

نـعـمـت حــق از زمــیــن و آسـمـان

بــرحــریـــمـم می دویـــدی ازنـهــان

کارگاه درگهش لـطـف کـــرد و داد ............تـارمـویـی را چـو زلـف و شـانه داد

هر زمانی نصـر را اینـگـونه پاســت

بـهـتـریـن ایـّام اوبـاشـد که خواسـت.......
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.