قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی
قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی

اسب آبی




الهامات حق


قطعه ذیل بر اساس فیلم مستند شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران تقدیم میگردد.

در این فیلم آهو جهت رفع تشنگی کنار مرداب آمد غافل از اینکه تمساحی او را دید و زیر آبی به طرف

آهو آمده...... ضمن اینکه اسبی آبی نیز که نزدیک آهو بود متوجه حرکت تمساح
به طرف آهو شد.

وفتی تمساح به آهو نزدیک شد عجولانه به آهو حمله کرد .....اسب آبی که منتظر این لحظه
بود با ضربه

سنگینی حمله تمساح را دفع نمود به طوری که آب خون آلود شد.و تمساح گریخت.
آهو بیچاره از ترس به

آب افتاد و مدهوش و در حال غرق ...اسب آبی متوجه او شد و با پوره خود آهو را به کنار آب برد .


آهو توان ایستادن نداشت اما اسب آبی با پوزه اش او را تحریک به ایستادن می نمود تا اینکه ایستاد و بعد

با نگاه پر مهری از او قدردانی نمود.
حقیقتی است انکار ناپذیر که ترحم بر ضعیف در هستی جاری است و

اوامر خداوند بر هر موجودی القا می شود . والسلام


اسب آبی مهربان


آهویی رفت کنار مردابی........که بنوشد ز تشنگی آبی
چشم تمساح گشنه دید آهو .....سر درون کرد و رفت زیر آبی

اسبی آبی بدید تمسح را......حیلت او نقش زیر آبی
چو بود او نزد آهو تمسح دور......چشم بست و خویش کرد خوابی

نم نمک آمد تمسح از ته آب.... ....خزخزان همچو چوب بر آبی
تا بدید عکس آهوک بر آب.......بی درنگ حمله کرد ز بی تابی

بی خبر از نهاد و قسمت حق....کو دهد لقمه و دهد آبی

قول و افعال نیست بی حکمت.....همه دانند تویی که در خوابی

درهمان وقت به دم بزد بر وی.....اسب آبی و روح خوش تابی
پوزه زد اسب آبی غیرت .........حمله کرد نا گه حمله نابی

من ندانم چه سان بزد بر وی ....پرت شد تمسح ، آب سرخابی
گوییا ضرب و زور رستم بود.........یا که قدرت بداد میر آبی

آن طرف آهوک فتاده به آب.....هوش و بی هوش به آب و غرقابی
یک دو دستی بزد رها کرد خود........یا که از هوش رفت ز بی تابی

اسب به تندی به روی پوزه خود......آهوک برد به خشکی از آبی پوزه می زد به زیر اشکم او.....تا به ایستد به پاست خود یابی

نرم نرمک بیافت خود آهو.......به خود آمد چنان که از خوابی
خیسی تن بریخت با لرزش......بعد ز ترسش نمود جوش آبی

یک نگه کرد اسب آبی را......چشم پر آب چون دٌر نابی
خود نظر کن که آن نگاه چه گفت.....جاودان باد و خوش شه آبی

نصر از آن گفت این حکایت را .....که به نادر شود چنین خوابی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.