نهایت شور وعشق شد جاودانه ........نهایت عمر می کاهد زمانه

نهایت جان بگیرد آن بهانه
که روزی پر زند از آشیانه

نهایت خاک گردد مامن تن ...........در آغوشش بگیرد مادرانه

نهایت ذره ذره خو کند دل
که روید از عدم با آب ودانه

به روزی دل شود گل یا گیاهی ....در آنجا یاد آرد یاد خانه

بگوید راز ها گل گوش بلبل
به سروستان کند او را روانه

سر افرازان سواران خوش بتازید.......به فتح باب جنت عارفانه

نهیب و بانگ بلبل گوش دارید
زنیکی برزنید هر دم جوانه

خوش آن یاران که بوی عشق دارند.......به خلوتگه ببخشند عاشقانه

چو جان از عطر جانان داشت بویی
بهشت جاودانش شد ترانه

به پنهانی بگیرد دست مخلوق.......به سویش ره برد او ماهرانه

چو فانی شد رضا و نصردر عشق
ز ظلمت سوی نورش کرد روانه